سفارش تبلیغ
صبا ویژن


adamak

این مورچه ها را می شناسد

اما به روی خودش نمیاورد

این مورچه ها همان هایی هستند

که یک شب از 14 سالگی اش

وقتی زیادی کافکا خوانده بود

جنازه اش را تکه تکه بردند

بعد شروع کردند به خوردن کتابخانه اش...

او بزرگ شد

دانشگاه می رود

دوست دختر دارد

قرص اعصاب می خورد

سر کار می رود

و مورچه ها هنوز دارند کتابخانه اش را می جوند

مورچه ها حالا

عینک می زنند

قهوه می خورند

فیلم می بینند

کافه می روند

سیگار می کشند...

داستان می نویسند

و کاری با جنازه ی سوسکی که هر شب در اتاقشان می میرد ندارند


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/19 ساعت 11:24 عصر توسط NM| نظرات ( )

درخیابان های این شهر

پسرانی را میبینم با ظاهری عجیب!!!

با کلماتی غریب و رکیک!

دخترکانی را میبینم

با چهره های .....!!!!

انگار میخواهد عروس شود!!

نمیدانم در درونشان چیست!!؟

اما

میدانم که تورا ساختند

همان کسانی که گلوله ها ساختند!

تانک ساختند

بمب ساختند

تا رستمهایی را که عاشقانه نوای آزادی سر دادند به خاک و خون بکشند

آری

این تو نیستی!!

کمی فکر کن

با سادگی هم میشود دلربایی کرد!!!


نوشته شده در دوشنبه 90/11/17 ساعت 10:32 صبح توسط NM| نظرات ( )

قدم میزنم

با تنهایی مزمن خود

در پی آدم میگردم

راستی مگر روی پیشانی همه مینویسند آدم!!!!؟

قدم میزنم

خیره میشوم به درختی که یادگاری دارد روی تنش!!

یک تیر و یک قلب

چه کسی آرامش درخت را بر هم زد؟

آهای آدم حواست کجاست!!؟

قدم میزنم

در خیال خود سیر میکنم و

صدای وحشتناک بوق

خیالم فرار میکند

نگاهم به تابلوی بوق ممنوع می افتد!

آهای آدم حواست کجاست!!؟

قدم میزنم

دخترکی فال فروش

آینده را می فروشد

حراج آینده

تمام فالها خوب گول می زنند

 

آهای آدم حواست کجاست!!؟

قدم میزنم

به آخر راه میرسم

من که آدم ندیدم

سیگارم را روی زمین می اندازم

صدایی با کنایه می گوید:

آهای آدم حواست کجاست!!!!!؟

میخندم

من هم آدم نیستم

زیر لب میگوییم :

کاش آن سیب را نمی خوردی تا آدم می ماندیم!!!

N.M


نوشته شده در جمعه 90/11/14 ساعت 4:42 عصر توسط NM| نظرات ( )

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است


و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است


طفل معصوم به دور سر من میچرخید

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم

ای دو صد نور به قبرش بارد

مگس خوبی بود

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم


نوشته شده در جمعه 90/11/14 ساعت 12:2 صبح توسط NM| نظرات ( )

یک غروب خالی باقی می ماند

و سنگینی یک تن

که با خیال های گاه و بی گاه

انباشته شده

تنی فراری از دست ها

از نگاه ها

به کوچه های باریک و طولانی

به کوچه هایی که نه نسبتی با پاریس دارند

نه با شهر پرتقال های آبی

و این تن

که از نبرد با یک جهان سیبیل دار بر می گردد

با چشم های پشت عینکی بخار گرفته

با خود می اندیشد

این قرن

قرن نوشیدن خون در پاکت های قابل بازیافت است

حتی از سیگارهای نیم کشیده اش

و می گذرد

تا شاید جایی-کسی-چیزی را بیابد

برای یقین

حرف هایی هست

در مورد تنی که می رود و ذهنی که می ماند

تنی که می ماند و ذهنی که زود تر از تن مرده است....

آه! از این سیگار که بگذریم..

برای بودن...

برای ایمان

و می گذرد

آه! ای مده آی غریب...

از مردمی که "حدودا می خرند و حدودا می فروشند"

از سیگار که بگذرم


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/12 ساعت 12:6 عصر توسط NM| نظرات ( )

 

قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست. خیلی‌ وقت‌ بود که‌ به‌ خدا گفته‌ بود.


هر بار خدا می‌گفت: از قطره‌ تا دریا راهی‌ست‌ طولانی. راهی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری. هر
. قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست


قطره‌ عبور کرد و گذشت. قطره‌ پشت‌ سر گذاشت.
قطره‌ ایستاد و منجمد شد. قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد. قطره‌ از دست‌ داد و به‌ آسمان‌ رفت. و
 هر بار چیزی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری‌ آموخت.


تا روزی‌ که‌ خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن. خدا قطره‌ را به‌ دریا رساند. قطره‌ طعم
...‌ دریا را چشید. طعم‌ دریا شدن‌ را. اما

روزی‌ قطره‌ به‌ خدا گفت: از دریا بزرگتر، آری‌ از دریا بزرگتر هم‌ هست؟
خدا گفت: هست
.


قطره‌ گفت: پس‌ من‌ آن‌ را می‌خواهم. بزرگترین‌ را. بی‌نهایت‌ را.
خدا قطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت: اینجا بی‌نهایت‌ است.


آدم‌ عاشق‌ بود. دنبال‌ کلمه‌ای‌ می‌گشت‌ تا عشق‌ را توی‌ آن‌ بریزد. اما هیچ‌ کلمه‌ای‌ توان‌
سنگینی‌ عشق‌ را نداشت. آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توی‌ یک‌ قطره‌ ریخت. قطره‌ از قلب‌ عاشق‌
عبور کرد. و وقتی‌ که‌ قطره‌ از چشم‌ عاشق‌ چکید، خدا گفت: حالا تو بی‌نهایتی، چون که‌
 عکس‌ من‌ در اشک‌ عاشق‌ است.

  ((عرفان نـــــظر آهاری))

نوشته شده در شنبه 90/11/8 ساعت 11:6 صبح توسط NM| نظرات ( )

ساعتاروبه عقب برگردون

             اگه فرصتی هنوزم مونده

بگوتوگذشته چی میبینی

             که از آینده تورو ترسونده

ساعتارو به عقب برگردون

            اون همه خاطره رو پیدا کن

پشت این همه شب تکراری

            یه جهان تازه رو من باز کن

من هنوزم زخمی خاطره ام

            جز تو کسی رو دلم مرهم نیست

اسمتو صدا زدم وقتی که

            حتی اسم خودمم یادم نیست

همه امیدمی این روزها

             که نجاتم بدی از این زندون

تو فقط اگه بخوای میتونی

             ساعتارو به عقب برگردون

نمیشه زمین خورد و گریه نکرد

             به دادم برس بهترین نارفیق

هنوزم به دستهای تو قانعم

            هنوز عاشقم با یه زخم عمیق

تو این روزای سیاه و مریض

            دلم خیس از حس بارون شدن

تورو جونه هرکی که بهش مومنی

            فقط امشب رو حرف رفتن نزن

تو این روزای سیاه و مریض

            یه کمی چای برای من بریز

نوشته شده در شنبه 90/9/26 ساعت 8:25 عصر توسط NM| نظرات ( )

در خیالم میگویم
تو فرشته ای
با دو بال زیبا
که در آسمان خیالم پر میکشی
یا مثال آهویی زیبا
که خرامان خرامان در دشت بی انتهای خیالم راه میروی
ومن به سوی تو می آیم
می اندیشم که تو از آن من باشی
چه خیال زیبایی
چشم باز میکنم
اما این دیگر خیال نیست
تو هستی در واقعیت
مثال همان خیال
فرشته ای زیبا
با آرزوهای قشنگ
و آهویی که در فکردشتهای زیباست
و من شادمان از این که تو با منی
با منی و از آرزوهایت می گویی
این واقعیت از خیال هم زیبا تر است


نوشته شده در چهارشنبه 90/9/23 ساعت 12:55 صبح توسط NM| نظرات ( )

دانی چشم من چشم براه چشم توست؟

              من ندانم چشم توچشم براه چشم کیست


نوشته شده در شنبه 90/9/19 ساعت 2:46 عصر توسط NM| نظرات ( )

ای ساربان آهسته ران که آرام جان گم کرده ام
آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام
درمیکده بودم ولی بیرون شدم از غافلی
ای وای از این بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام
پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره
اما خدا حالم ببین من یارگم کرده ام
ای وای از این غوغای دل از دلبرم هستم خجل
وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام
نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادیم
اما ببین نامردیم صاحب زمان گم کرده ام
من عبد کوی عشقمو من شاه را گم کرده ام
دل بشنو این نامه چنین با خون دل ای مه جبین
اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام
شرمنده ام اما بگم
آقا تو را گم کرده ام


نوشته شده در یکشنبه 90/9/6 ساعت 9:2 عصر توسط NM| نظرات ( )

<      1   2   3   4   5      >

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت