سفارش تبلیغ
صبا ویژن


adamak

ای ساربان آهسته ران که آرام جان گم کرده ام
آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام
درمیکده بودم ولی بیرون شدم از غافلی
ای وای از این بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام
پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره
اما خدا حالم ببین من یارگم کرده ام
ای وای از این غوغای دل از دلبرم هستم خجل
وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام
نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادیم
اما ببین نامردیم صاحب زمان گم کرده ام
من عبد کوی عشقمو من شاه را گم کرده ام
دل بشنو این نامه چنین با خون دل ای مه جبین
اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام
شرمنده ام اما بگم
آقا تو را گم کرده ام


نوشته شده در یکشنبه 90/9/6 ساعت 9:2 عصر توسط NM| نظرات ( )


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت