adamak
باران بارید.
زمان چشمِ غول آساست. می آییم به درونش و از آن رد می شویم چو اندیشه ها. رود موسیقی جاریست در خونم... اگر بگویم تن جواب می دهد باد. اگر بگویم زمین جواب می دهد: کجا؟ جهان غنچه ای دوگانه، لب می گشاید: اندوه بازآمدن شادی اینجا بودن. قدم می زنم... گم شده در مرکز خویشتن.
نوشته شده در پنج شنبه 91/5/5 ساعت
8:42 صبح توسط NM| نظرات ( )
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |