adamak
ویولن خاک خورده ام را بر می دارم
دفتر نت را باز می کنم
گاهی شور می زنم
گاهی افشار
رنگ همایون، رقص ژاله...
آرشه را به کناری می اندازم
می زنم زیر همه چی
می زنم زیر گریه
در برهوت سال هایم
سراب ها مکرر اند.
در خفقان سرمای این فصل
با فنجانی قهوه
تکیه بر آرزوهایم...
شعری می بافم
برای همه ی سالهای دلتنگیم...
قهوه ای
تلخ تر از حسی
که آتشین بود
شاید!
وقتی که خیلی وقت است یخ زده
و نقشی که افتاده است...
میان ابهام شک ویقین.
و انگشتی که
-لرزان شاید-
با تردید آنرا می جود
هنوز ازدحام نقوش را
با همه بی مایگی اش....
ته این فنجان دوست دارم.
وقتی که تلخم
نوشته شده در چهارشنبه 91/2/27 ساعت
3:12 عصر توسط NM| نظرات ( )
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |