adamak
یک غروب خالی باقی می ماند و سنگینی یک تن که با خیال های گاه و بی گاه انباشته شده تنی فراری از دست ها از نگاه ها
به کوچه های باریک و طولانی به کوچه هایی که نه نسبتی با پاریس دارند نه با شهر پرتقال های آبی و این تن که از نبرد با یک جهان سیبیل دار بر می گردد با چشم های پشت عینکی بخار گرفته با خود می اندیشد
این قرن قرن نوشیدن خون در پاکت های قابل بازیافت است
حتی از سیگارهای نیم کشیده اش و می گذرد تا شاید جایی-کسی-چیزی را بیابد
برای یقین
حرف هایی هست در مورد تنی که می رود و ذهنی که می ماند تنی که می ماند و ذهنی که زود تر از تن مرده است.... آه! از این سیگار که بگذریم.. برای بودن... برای ایمان و می گذرد آه! ای مده آی غریب... از مردمی که "حدودا می خرند و حدودا می فروشند" از سیگار که بگذرم
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |