adamak
التماست نمی کنم ماسکهایمان را نو میـــــــکنیم سال جدید است ماسکه خندانمان کو ؟ لباسهای نو را اتو کرده ایم ؟ ماهی کوچک قرمر را به سلوله شیشه ایش روانه کردیم ؟ کوله باره گناه سنگینی میکند بی توجهیم لباسه جدید پنهانش میکند چهره های غم آلودمان را پشت نقابهای خندان می پوشانیم شاید چهره های بی تفاوتمان را پنهان کنیــــــــم. کاش مثال فصلها بـــــودیم خزان میشدیم برای یکدیگر جان میدادیم و با هم شکوفه میدادیم و در گرمای لذت بخشه مهربانی با سخاوت و عشق دستهای یکدیگر را میگرفتیم. کاش به فکر کودکی بودیم که چشم به کفشهای پاره اش دوخته کاش به فکر دختر بچه ای بودیم که لباس مندرس عروسکش را میدوزد کاش نگاهه مادری را که در فکر رویای مهال کودکیش خیره مانده فکر میکردیم ای کاش ای کاش به اشکهای جان سوزه پدری نگاه میکردیم که شرمنده تمامه عالم است اشکهایی که در کنج تنهاییش میریزد اشکهایی که تنه بهار را میلرزاند که بیاید یا نیاید ؟ به دستهایش نگاه کنی سالها سختی را در آن میبینی چشمانش را ببین غم دارد درد دارد آرزو دارد محبت دارد می دانی اشک یک مرد چقدر می ارزد؟ به کل عالم خمیده شده زیره باره نا ملایمات میخواهی کمکش کنی ؟با کدام نقاب میروی ؟ نرو این مرد هنوز غرور دارد هنوز همان شیر است بی نقاب اما وای خدای من این تقدیر است کاش ای پدر غمگین تو هم نقاب به چهره ات میزدی کاش روباه میشدی کاش گرگ میشدی میدانم دستهایت گواه دلت است من این بهار را نمیخواهم توهم نقابت را میزنی چه می زنی؟ خندان؟گریان؟گرگ؟یا.....................؟؟؟؟؟؟؟؟ بــــــــــــهارتـــان ..................!؟؟؟؟ ((N.M))
هرگز گمان نکن که این واژه را
در وادی آوازهای من خواهی شنید
تنها می نویسم بیا
بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر
نگاه کن
ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است
اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود
ساعتی پیش
این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم
حال هم
به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم
بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست
تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی
اما
تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین
بیا و امشب را
بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش
مگر چه می شود
یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟
ها ؟
چه می شود
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |