سفارش تبلیغ
صبا ویژن


adamak

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
 

 

دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم

کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد

زد:

چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری

مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!

دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
ا

ونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای

خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی

موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت

قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . .


نوشته شده در جمعه 90/4/17 ساعت 11:4 صبح توسط NM| نظرات ( )

یه درخته تک و تنها با هزارتا یادگاری

همیشه سبزمو اما از دلم خبر نداری

ریشه هام عمقه زمینو شاخه هام تا آسمونه

گاهی تصویر یه عکسم گاهی هیزم تویه خونه

گاهی دفترواسه شعروگاهی تکیه گاه یه عاشق

گاهی دسته واسه تیشه گاهی چوبم واسه قایق

شاخه هام ترکه دستو برگه زردم غم پائیز

سرنوشتمو نگاه کن شده یه شعر غم انگیز

هرکی اومدرو تنم یه نشونی جا گذاشته

یکی اسمش یکی امضا یکی رد پا گذاشته

یکی تیروقلب یکی خون یکی شعر عاشقونه

یا برام کشیده خطونشونه

آخه همدمم همیشه جادهای برهوته


نوشته شده در جمعه 90/4/10 ساعت 3:43 عصر توسط NM| نظرات ( )

سلام .

در قفس بیندازیدوآزادم نکنید


نوشته شده در پنج شنبه 90/4/9 ساعت 3:26 عصر توسط NM| نظرات ( )


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت